مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

یلدا مبارک

پاییز ثانیه ثانیه می گذرد . . . یادتان نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایتان آرزوهای خوب دارد . . . عمرتان یلدایی، دلتان دریایی، روزگارتان بهاری . . . پیشاپیش مبارک باد این شب اهورایی   ...
29 آذر 1392

عکس جامانده از 26-27 ماهگی

 به بابایی کمک میکنی و آب هویج میگیری  با دیدن این همه شکلات تعجب کرده بودی ...  شکلات برداشته بودی وگذاشتی تو جیبت بعدش من باهات صحبت کردم که کار بدی باید بگی بابا مجید بخره ...همون مدلی رو که دوست داشتی بابا مجید برات خرید  میخواستیم با مامان فری اینا بریم طرقبه قرار بود بیان دنبالمون منتظری تا بیان ...  قربون اون اخمت عروسک  الهی همیشه بخندی نفس من  طبیعت پاییزی طرقبه خیلی قشنگه ...کلی با برگ های پاییزی بازی ک...
23 آذر 1392

رنگ انگشتی (30/3/92)

                        دختر نازم   چون علاقه به نقاشی داری..... وقتی چشم های مامان رو دور میبینی  با مداد شمعی ومداد رنگی رو دیوارهای خونه نقاشی میکشی   ..تصمیم گرفتم خودم برات رنگ انگشتی درست کنم ... خیلی خیلی دوست داشتی وکلی ذوق میکردی ...قربونت بشم                 اینجا شعر تاب تاب میخوندی ومی رقصیدی...آخ که من عاشقتم     فدای اون شکل مثل ماهت  ...
17 آذر 1392

عزیزترینم یکسال ونیمه شد...

دختر نازم:   مي خواهم برايت بهترين دوستي باشم كه تاكنون داشته اي. مي خواهم كه گوش جان به سخنانت بسپارم؛ حتي اگر در مشكلات خود غرق شده باشم، آن گونه كه هيچ كس تاكنون چنين نكرده. مي خواهم تا هر زمان كه مرا طلبيدي در كنارت باشم، نه اكنون، بلكه هر زمان كه خودت مي خواهي. مي خواهم رفيق شفيقت باشم، مي خواهم تو را به اوج برسانم. خواه توانش را داشته باشم، خواه از انجام آن ناتوان باشم. مي خواهم به گونه اي با تو رفتار كنم كه گويي اولين روز تولد توست نه آن روز خاص، كه تمام روزهاي سال. به حرف هايت گوش خواهم داد. نصيحتت مي كنم. هم بازي ات مي شوم. گاهي اوقات مي گذارم ...
17 آذر 1392

اولین کلوپ رفتن

   سلام دختر ناناز مامان جمعه به همراه بابا مجید مهربون رفتیم کلوپ پاندا....البته نیروانا جون به اتفاق مامان وبابا و عمه جون مونا هم ما رو همراهی کردن ...با نسترن جون تصمیم گرفتیم شما دو تا فرشته کوچولو ناز رو ببریم کلوپ پاندا تا بازی کنین... البته از صبحش با بابا مجید وشما رفتیم  خرید ..بعد هم ناهار همگی خونه مامان جون دعوت بودیم ...اون روز شما سرما خورده بودی وزیاد سر حال نبودی ...خیلی بهانه میگرفتی ... اما برنامه ما پا برجا بود ورفتیم شهر بازی اول که رفتیم شما با تعجب به همه نگاه میکردی واز بغل مامان پایین نمیومدی تا اینکه کم کم با محیط آشنا شدی...    مرسانا ج...
17 آذر 1392

اولین برف پاییزی 26/9/91

سلام نفس مامان از دیشب 26/9/91 اولین برف پاییزی شروع به بارش کرد ومن و شما هم تو خونه بودیم...میبردمت پشت پنجره  وبا هم به برف ها نگاه می کردیم....تعجب میکردی که این ها چیه داره از آسمون میاد؟؟   بابا مجید هم بخاری اتاق خواب رو وصل کرد ..تا بخاری دیدی گفتی اوف اوف..انگاری تو مهد یاد گرفتی ... کلی گرفتم چلوندمت با اوف اوف گفتنت...   قربونت بشم من نمیتونستم مرخصی بگیرم ..امروز بابا مجید مهربون نرفت سر کار تا شما مجبور نباشی بری مهد و خدای نکرده یه وقت سرما بخوری....   دستش درد نکنه..همیشه باید قدر این بابای گل رو بودنی دخترم   ...
17 آذر 1392

12/12/2012

س ل ام دختر قشنگم الان که دارم این رو مینویسم شما مهد کودک هستی ومن هم سر کار .. از دیشب بارون خیلی شدیدی هم شروع به باریدن کرده... امروز مصادف با 12/12/2012 الان هم ساعت 12:12 دقیقه هست که  تماس گرفتم با مهد وگفتن داری بازی میکنی...قربونت بشم   خیلی دوست دارم دخترم،امیدم،عشقم، راستی یکی از خاله های خیلی مهربون دنیای مجازی (مرجان عزیزم) زحمت کشیده وعکس هایی  از شما درست کرده وفرستاده ....مرجان جونم ممنونم از لطفت خیلی زیبا بود... اینجا میذارم برای دخترم به یادگار بمونه..... سلام مامان مهسای عزیز جند تا از عکسای مرسانا جونو با عشق واسش درست کردم ، انشاء ا... خوشتون...
17 آذر 1392

تولد مادر بزرگ نی نی وبلاگی ها مبارک

آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظهء خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم. ای والاتر از آسمان تولدت مبارک   زیباترین فرشته آسمانی من خداوند تورا آفرید تا مادر من باشی من به خود افتخار میکنم که چنین مادری دارم.مادری که هرچه بخواهم او را توصیف کنم کلمات یاریم نمیکنند   فردا اول فروردین مصادف با تولد مادربزرگ های مرسانا جونه.... هر دو متولد اولین روز از بهار هستن..... ...
17 آذر 1392

هفته نامه

خدای مهربان من ! تو از عمق تمنای من ! تو از عمق نیاز من آگاهی !...  ای بی کران مهربان...  عاجزانه و ملتمسانه از تو میخواهم همراه کودکم  باشی... در لحظه لحظه زندگی اش بهترین  ها را به او هدیه کنی تو را سپاس برای تمامی مهربانی ها و نعمتهایت ! تو را سپاس برای همه ی عشق و محبتت ای نازنین یگانه. بی نهایت سپاس خدای من ! من ..................! چشم براه لحظه ای هستم که تو را مثل همیشه سپاسی ژرف بگویم و بیش از پیش ایمان بیاورم که تنها دستان پر قدرت توست که هدایت میکند زندگی مرا ! منی که   تنها امیدم همیشه مهربانی تو بوده ! ...
17 آذر 1392